کوچه اول

ساخت وبلاگ

| سیدجواد قضایی| لبه پنجره اتاقم در طبقه پنجم ایستاده بودم و می خواستم شیشه اش را از پشت تمیز کنم. یک نفر از توی کوچه من را دید و داد زد: «داره خودکشی می کنه! یکی درو بشکنه نذاره خودشو پرت کنه پایین.» گوشی اش را درآورد و شروع کرد به فیلم گرفتن. از بالا نگاهش می کردم و دلم نمی خواست بزنم توی ذوقش. اول چند نفری هم آمدند و شروع کردند به فیلمبرداری، بعد همین طور جلوی در خانه اضافه شدند تا این که یکی از پایین داد زد: «آقا حافظه گوشی من داره پر میشه زیاد معطلش نکن!» بلند گفتم من نمی خوام بمیرم. یکی داد زد: «دیگه آخر خط رسیده، دوستان همهمه نکنید که صدای ترکیدن مغزش بیفته توی فیلم.» کسی جواب داد: حیف که زیاد چاق نیست، صداش بیشتر می شد. داد زدم: به خدا نمی خوام خودمو بکشم. پیرمردی جواب داد: «می دونی حقوق بازنشسته ها چنده؟» زن جوانی گفت: «۲ سال دنبال کار بودم پیدا نکردم!» آقایی که کت و شلوار تمیزی تنش بود داد زد: «از تعرفه ماشین و بنزین خبر داری؟»
یک نفر دستش را از پشت گذاشت روی شانه ام و گفت: «مرسی که به خاطر ما جونتو فدا می کنی
و هلم داد پایین.»

اخبار پیشنهادی:

ایمانی...
ما را در سایت ایمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان imancell بازدید : 264 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1396 ساعت: 6:01